کد مطلب:183017 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:271

پیام امام در شام
شام، وضعیتی دیگر گونه داشت. شرایط حاكم بر شام، بسیار با شرایط حاكم بر كوفه متفاوت بود؛ چه اینكه شام سالهای متمادی مركز حكومت و جولانگاه بنی امیه بود. بر شام فرهنگی حاكم بود كه بنی امیه آن را رواج داده بود. «شام از آن روز كه به تصرف مسلمانان درآمد، فرمانروایانی چون خالد پسر ولید و معاویه پسر ابوسفیان را به خود دید.» [1] شام معاویه و یزید را می شناخت. شام با اسلام آشنا شده بود؛ البته اسلامی كه معاویه و یزید، «امیرالمؤمنین!» آن باشند.

شام آنقدر با اهل بیت رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ نا آشنا بود كه وقتی كاروان اسیران كربلا بدان وارد شدند، پیرمردی آمد و به زنان و خاندان حسین ـ علیه السلام ـ كه بر در مسجد ایستاده بودند نزدیك شد و گفت: سپاس خدایی را كه شما را كشت و نابود كرد و شهرها را از مردان شما آسوده نمود و امیرالمؤمنین را بر شما مسلط كرد.

حضرت به او فرمود: ای پیرمرد آیا قرآن خوانده ای؟ گفت: آری. سپس فرمود: آیا معنی آیه ی «قل لا أسئلكم علیه أجراً الاّ المودة فی القُربی» [2] را فهمیده ای؟ گفت: آری. آنگاه فرمود: خویشاوندان پیغمبر ماییم. سپس فرمود: آیا در سوره ی بنی اسرائیل خوانده ای «و آتِ ذا القُربی حقّه»» [3] كه حق خویشاوندان را ادا كن؟ گفت: آری خوانده ام. حضرت فرمود: ای پیرمرد، خویشاوندان ماییم. سپس فرمود: آیا این آیه «واعلموا أنما غنمتم من شی ء فأنّ للّه خُمُسه و للرسول و لذی القُربی»؛ [4] «بدانید، هر چه سود برید، یك پنجم آن، از آن خدا و رسول خدا و خویشاوندان اوست.» را خوانده ای؟ گفت: آری خوانده ام.

حضرت فرمود: پیرمرد! خویشاوندان پیغمبر ما هستیم. سپس فرمود آیا این آیه ی «انّما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یُطهركم تطهیراً»؛ [5] «خداوند خواسته است كه پلیدی را از شما اهل بیت بردارد و شما را پاك و پاكیزه فرماید.» را خوانده ای؟ گفت: آری. این آیه را خوانده ام. حضرت فرمود: ای پیرمرد! ما آن خاندانی هستیم كه خداوند، آیه ی تطهیر را مخصوص ما فرو فرستاده است.

پیرمرد ساكت شد و پشیمان از آنچه كه گفته بود. او گفت: تو را به خدا، شما همان هستید كه گفتی؟ حضرت فرمود: به خدا قسم، بدون شك ما همانهایی هستیم كه گفتم، به حق جدم رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ كه ما همان خاندانیم.

پیرمرد به گریه افتاد، عمامه اش را بر زمین زد، سر به آسمان برداشت و گفت: خدایا! ما از دشمنان جنی و انسی آل محمد بیزاریم. سپس به حضرت عرض كرد: آیا راه توبه ای برای من هست؟ حضرت فرمود: آری، اگر باز گردی و توبه كنی، خداوند توبه ات را می پذیرد و تو با ما خواهی بود. پیرمرد توبه كرد و به دستور یزید كشته شد.

این صحنه ای بود از آنچه در بدو ورود پیش آمد. اینها مسلمانان شام بودند، اهل طاعت و عبادت بودند. اینها افرادی نبودند كه با اسلام، سر و كاری نداشته باشند. آری اسلام منطقه شام چنین بود كه اهل بیت را نمی شناخت.

این، نتیجه سالها كار فرهنگی بنی امیه بر افكار عمومی این منطقه بود. و آن هم اثر ورود آن كاروان كه یك پیرمرد كه سالها تحت تأثیر تبلیغات بنی امیه قرار گرفته است، وقتی كلام وحی را از خاندان وحی می شنود، به حقیقت پی می برد. دقیقاً آنچه كه بنی امیه نمی خواست.

اما در كاخ یزید، حضرت ـ علیه السلام ـ سپاس و ثنای الهی را به جا آورد و خطبه ای خواند كه دیدگان را اشكبار و دلها را آتش زد... آنگاه خود را معرفی نمود:

«ای مردم! من پسر مكه و منا هستم. من پسر زمزم و صفا هستم. من پسر كسی هستم كه حجر الاسود را با گوشه و اطراف عبا برداشت... من پسر محمد مصطفی ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ هستم... من پسر علی مرتضی ـ علیه السلام ـ هستم. من فرزند كسی هستم كه آنقدر با مشركان جنگید تا اینكه گفتند: لا اله الا الله. من پسر كسی هستم كه در ركاب رسول خدا با دو شمشیر جنگید و با دو نیزه جهاد نمود و دو بار هجرت نمود و دو مرتبه با حضرت ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ بیعت كرد و در بدر و حنین با دشمنان اسلام و رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ جنگید و لحظه ای به خدا كفر نورزید. من، فرزند صالح ترین مؤمنان و وارث پیامبران و نابود كننده ملحدین و پیشوای مسلمانان و نور مجاهدان و زینت عبادت كنندگان و فخر گریه كنندگان و شكیباترین صبركنندگان و برترین قیام كنندگان از خاندان فرستاده خداوند هستم. من فرزند كسی هستم كه جبرئیل او را تأیید كرد و میكائیل او را یاری نمود. من فرزند كسی هستم كه از حَرَم مسلمانان حمایت نمود و با مارقین (كسانی كه از دین خارج شدند) و ناكثین (كسانی كه پیمان شكستند) و قاسطین (ستمگران) جنگید... من فرزند فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ هستم. من فرزند سرور زنان هستم.» [6] .

راوی می گوید آنقدر حضرت، خود را معرفی نمود كه جمعیت به گریه و ناله افتاد و یزید ترسید كه شورش و فتنه ایجاد شود، به مؤذن گفت، بیاید و اذان بگوید.

در نحوه معرفی حضرت ـ علیه السلام ـ باید دقت كرد. آن حضرت از اول كه خود را معرفی می كند، نسبت خود را به حضرت رسول ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ می رساند. یعنی همان كسی كه شما او را به عنوان فرستاده خدا قبول دارید و دین خود را به او منتسب می كنید و یزید را خلیفه او می دانید، من فرزند او هستم، و عباراتی بسیار زیبا و گویا در وصف آن حضرت می فرماید.

سپس خود را فرزند علی مرتضی ـ علیه السلام ـ می نامد. این بخش از معرفی حضرت بسیار مهم است. شام، منطقه ای نبود كه علی ـ علیه السلام ـ را بشناسد. آنها سالها علی ـ علیه السلام ـ را در خطبه ها به امر معاویه لعن می كردند. یعنی همان كسانی كه معتقد به رسالت نبی اكرم و متدین به دین او بودند، آنها از علی ـ علیه السلام ـ كه در غدیر خم به وصایت حضرت ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ نصب شد و همه شاهد آن بودند و با او بیعت شد، سالها تبری می جستند.

حال در چنین شرایطی حضرت ـ علیه السلام ـ خود را فرزند او می داند و سپس شروع به معرفی آن امام همام می نماید كه علی ـ علیه السلام ـ كسی است كه مردم را مسلمان نمود، آنان مشركانی بودند كه با جهاد و حماسه علی ـ علیه السلام ـ تسلیم شدند.

علی ـ علیه السلام ـ كسی بود كه در جهاد با مشركان در ركاب پیامبر بود و مجاهدی بود كه با دو شمشیر و دو نیزه جنگید و دو بار هجرت نمود و با آن حضرت، دو بار بیعت نمود و در بدر و حنین مجاهده نمود و به قدر چشم به هم زدنی به خدای متعال كفر نورزید.

تمام این تعبیرها در واقع چون پُتكی بر سر بنی امیه وارد می شود؛ چون معاویه و پدرش ابوسفیان تا آخرین لحظه تسلیم سخن حق رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ نشدند و تا آخر در مقابل آن حضرت ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ مقاومت نمودند و در آخر از روی اجبار و اكراه، تن به اسلام دادند و در تمامی آن مدتی كه پدر یزید و جد یزید در حال كفر بودند، علی مرتضی ـ علیه السلام ـ در كنار حضرت رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ بود.

اگر آن دو یك عمر كافر بودند، علی ـ علیه السلام ـ لحظه ای به خداوند، كفر نورزید. آری من فرزند اویم و شما فرزندان چنین شخصی را كشتید و خاندان او را اسیر نمودید و سرهای كشته های آنان را بر سر نیزه نمودید. آنگاه خود را خلیفه رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ و مسلمان می نامید!

به هیچ شیوه ای بهتر از این، نمی توان آل محمد ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ را معرفی كرد و پیام كربلا را به مردم رساند و بنی امیه را مفتضح نمود. آنگاه به اوصاف و مناقب حضرت پرداخته، عظمت معنوی او را به رُخ آن جماعت خفته می كشد و بعد اشاره به جنگ آن حضرت با سه گروه اصلی در زمان حكومت چند ساله خود می كند. ستیز در راه خدا با گروههای خارج شدگان از دین، پیمان شكنان و ستمگران. پیداست كه تقابل آن حضرت با گروه سوم یعنی قاسطین، همان جنگ صفین و نبرد آن حضرت با معاویه، پدر یزید می باشد.

سه مفهوم «اطاعت از ائمه»، «لزوم جماعت» و «حرمت نقض بیعت» ازرایج ترین اصطلاحات سیاسی بود كه خلفا به كار می بردند.

امام سجاد ـ علیه السلام ـ در آن شرایط حاكم بر شام و در حال اسارت در كاخ یزید، جنگ حضرت امیر ـ علیه السلام ـ با معاویه را، جنگ با قاسطین شمرده، به این عملكرد افتخار می كند. این ستیزی است همه جانبه و با تمام قوا با بنی امیه و طرز اندیشه آنان و كوبیدن و خرد كردن پایه های حكومت آنان كه اكنون به یزید رسیده است.

سپس خود را فرزند فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ می داند؛ سرور زنان عالم و همان شخصیتی كه رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ رضایت او را رضایت خدا و خشم و غضب او را موجب غضب الهی می دانست. آری حضرت ـ علیه السلام ـ خود را به خوبی معرفی كرد و وجدان خفته حاضران را بیدار نمود و آنان پی به حقیقت بردند و صدای ضجه و ناله و گریه بلند شد. حكومت بنی امیه به لرزه افتاد و موجب ترس و وحشت بنی امیه و یزید شد. از این رو یزید بیش از این اجازه سخن گفتن به آن حضرت نداد و به بهانه نماز، سخن آن حضرت را قطع نمود و دستور داد كه اذان گفته شود، اما حضرت از اذانی كه دستاویز حكومت ظلم و جور است نیز بهره كامل برد.

«وقتی مؤذن در اذان الله اكبر گفت، حضرت فرمود: چیزی بزرگ تر از خدا نیست. وقتی گفت: اشهد ان لا اله الا الله، حضرت فرمود: مو و پوست و گوشت و خونم به این امر، شهادت می دهد. وقتی مؤذن گفت: اشهد ان محمداً رسول الله، حضرت از بالای منبر رو به یزید گفت: آیا محمد ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ جد من است یا جد تو؟ اگر بگویی جد توست كه دروغگویی و كافر و اگر بگویی جد من است، چرا عترت او را كُشتی؟» [7] .

حضرت ـ علیه السلام ـ با جملاتی ساده ولی بی پیرایه، بنی امیه و یزید را به محاكمه كشید و او را محكوم نمود و تمامی نقشه های آن گروه و فرقه گمراه را نقش بر آب نمود. تبلیغات آنها را خنثی كرد و پیام اصیل اسلام را در آن جمع، به گوش همه رسانید.


[1] زندگاني علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ، ص 65.

[2] سوره ي شوري (42) آيه 23.

[3] سوره ي اسري (17) آيه 26.

[4] سوره ي انفال (8) آيه 41.

[5] سوره ي احزاب (33) آيه 33.

[6] بحارالانوار، ج 45، ص 138 و 139.

[7] بحارالانوار، ج 45، ص 139.